صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

مادر یعنی لطافت..

مادر باید اول لطافت داشته باشد و بعد قدرت..


مراحل رشد امنیت، اعتماد و ایمان را از تولد تا 18 سالگی می توان به پنج مرحله تقسیم کرد. در این تقسیم بندی از نظریه ی «اریکسون» در رشد شخصیت نیز استفاده شده است.

مرحله اول: تولد تا یکسالگی = در این دوره مظهر قدرت کل برای نوزاد، مادر است و نگاه او به عنوان جزء به سوی مادر است. نوزاد امنیت را در حضور مادر جستجو می کند. در این مرحله نوزاد باید پیوسته در آغوش مادر باشد (در بیداری) و با اعلام هر نیاز مانند گرسنگی، خیس بودن، خستگی و نظایر آن ها بلافاصله و بدون درنگ نیاز خود را دریافت نماید. تأخیر در پاسخ به نیازها ناامنی و بی اعتمادی در کودک ایجاد می کند، (در این مورد مفصل در مجموعه دی وی دی نوزاد شرح داده شده). این مرحله در نظریه رشد شخصیت، امنیت و اعتماد در برابر ناامنی و بی اعتمادی نامیده می شود.

مرحله دوم: یک تا سه سالگی = در این دوره نگاه کودک با هدایت مادر به خود و توانائی های خویش برمی گردد و به آرامی از رشد توانائی های خود احساس امنیت کرده و به خود اعتماد می کند. مرحله دوم که از زمان چهاردست و پا رفتن آغاز می شود، شروع شکل گیری شخصیت در کودک است و مسئولیت پذیری نیز از همین زمان آغاز می شود. در این مرحله باید به کودک مسئولیت انجام کار داده شود البته با توجه به رشد سنی و توانائی جسمی او؛ و تلاش کودک برای انجام کار باید تأیید شود. این تأیید بدون قیدوشرط و بدون توجه به چگونگی انجام کار صورت می گیرد. پیام هایی مانند نکن، دست نزن، نمیتونی، هنوز کوچولوئی، جیز میشی، اوخ میشی و نظایر آن باعث کاهش اعتماد به نفس در کودک می شود؛ اگر به او اجازه ی تلاش ندهیم و تلاش او را تأیید نکنیم، از مرحله اول عبور نمی کند. در مرحله دوم رشد شخصیت کودک باید به آرامی صبر در برابر برآورده شدن نیازها را تجربه کند. مرحله ی دوم در نظریه رشد شخصیت، خودباوری در برابر شک نامیده می شود و آغاز شکل گیری اعتماد به نفس در کودک می باشد.

مرحله سوم: سه تا شش سالگی = در این مرحله نگاه کودک از خود به خانواده هدایت می شود و کودک علاوه بر مادر و خود، خانواده را نیز به عنوان کل می بیند، به افراد خانواده اعتماد می کند و از آنان کسب امنیت می کند. این مرحله آغاز یادگیری مهارت ارتباط در کودک است. در این مرحله کودک خود را پیدا می کند و به نوعی خودخواهی و خودمحوری می رسد. در این دوره تأیید و تشویق بدون قید و شرط باید متعادل شود. در این مرحله تأیید و تشویق بیش از حد و مبالغه آمیز باعث خودشیفتگی کودک می شود. برای ایجاد تعادل باید کار انجام شده ی کودک، توصیف شده و واکنش منطقی، طبیعی و متعادل از طرف والدین ابراز شود. اقتدار والدین در این دوره از رشد شخصیت بسیار مهم و تأثیرگذار است. در نظریه ی رشد شخصیت، این دوره ابتکار در برابر احساس گناه نامیده می شود و آغاز ایجاد عزت نفس در کودک است.


منبع وبلاگ شوق رویش

استاد محمود سلطانی


خوشحالم که تا تونستم بغلت کردم و به نیازهات سریع رسیدگی.. مطمئن باش هیچ وقت اجازه نمی دم از ندیدن من دچار اضطراب بشی..

شیرین ترین روزهای زندگی من..

هیچی به اندازه نگاه کردن چهاردست و پا رفتن تو برام شیرین و دوست داشتنی نیست.. دلم می خواد تمام روز فقط دنبالت کنم و تو تند تند چهاردست و پا فرار کنی.. لذتی غیرقابل توصیف.. برام غیرقابل باور کسی اولین چهاردست و پا رفتن تو را ببینه و جیغ شادی نزنه و مثل یه موضوع عادی بهش نگاه عادی کنه..



اصلا نفهمیدم چی شد در عرض چند روز اینقده جالب شدی.. جاهایی که اصلا سینه خیز نمی رفتی الان بدو بدو میری.. انگار به کشف تازه ای از جهان رسیدی..

امروز دخترکی جلویت بازی می کرد و بپر بپر.. تو آنچنان عمیق نگاهش می کردی و آنچنان از تماشایش حض می بردی که شک ندارم دلت خواست می تونستی راه بری..

اما کوچولوی من...

هیچ وقت جلوتر از زمان تو نبودم.. هیچ وقت انتظار پیشرفتی را در تو نکشیدم.. چون می دونستم لحظاتت دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه...

لحظه ای ارادی نگاهم کردی.. لحظه ای ارادی خندیدی.. لحظه ای که ارادی چیزی را گرفتی.. لحظه ای غلطت زدی.. لحظه ای که نشستی.. لحظه ای سینه خیز رفتی.. و لحظه ای که چهاردست و پا رفتی..

این روزها دلم می خواد زمان حرکت نکنه.. نره.. وایسته.. من دارم شیرین ترین و بهترین روزهای زندگی ام را سپری می کنم..

لحظاتی که دس دسی می کنی.. لحظاتی که با هم جلوی آینه می شینیم و تو با خودت حال می کنی تو آینه.. لحظاتی که دنبال بازی می کنیم.. لحظاتی که تو برا رفتن بابا بهانه می گیری و با شنیدن صدای کلیدش تو در بال بال می زنی (دقیقا دست هات را بالا پایین می کنی) .. لحظاتی که می گم اون جا نرو و تو تند تر میری که بیام دنبالت.. لحظاتی که می گم اونو نکن دهنت و تا میام سمتت ازت بگیرم می اندازی اش و بال بال می زنی.. و صبح ها که با اون لبخند مسحور کننده و ناب و آسمونی منو از خواب بیدار می کنی و ...

این روزها من تو آسمونم.....

دلم نمی خواد این روزها با زمان برم....


فردا ده ماهه می شی.. و فقط دوماه دیگه تا تولدت باقی مونده.. تا باز شدن اون چشمان زیبا به روی این دنیا.. حال و هوایی دارم.............................................................


فردا روز مادر است... امسال از همیشه بیشتر این روز را دوست دارم...

امسال من هم مادرم... مادر موجود نازنینی چون تو... امسال به خاطر وجود تو منم مادرم.. امسال من ممنون تو ام......


دوستت دارم طراوت بهارم..

خوشمزگی تابستونم...

خنکای پاییزم..

و سفیدی زمستونم....


خدای شکرت به خاطر این نعمت بزرگ.. خدای بزرگ این نعمت را به همه اونایی که منتظرن بچشون..

پراکنده..

محمد صدرا دیروز صبح یعنی ۱۲ اردیبهشت چند قدم چهاردست و پا رفت..



بچه ام در نه ماه و نیمگی کلی استقلال طلبه.. اجازه تعویض پوشک و لباس را نمیده..

امروز هم رفتیم نمایشگاه کتاب برای آقا صدرا کلی کتاب خریدیم..


یه سوال:

با کدوم راحت ترید؟ کسی که باهاتون اختلاف عقیده داره یا کسی که طرز فکرش با شما فرق می کنه؟


کلی عکس داریمممممم

ادامه مطلب ...

همه چی آرومه...

ذهنم شلوغه...... یه جورایی خسته ام....... یه جورایی دارم کم میارم....... یه جورایی هم زبون می خوام... از جنس خودم.... می دونم مریم اینجا را نمی بینی...... ولی کاش یخورده ملاحظه داشتی...... می دونم زهرا اینجا را احتمالا نمی بینی... کاش اینقده ازم دور نبودی..... کاش بچه هامون با هم بزرگ می شدن.... امشب بدجوری دلم هوات را کرد... خیلی بهت نیاز داشتم... نه اینکه چیزی شده باشه ها.. نه.. فقط دلم خواست باهات حرف بزنم... می دونم سرت خیلی شلوغه و اونجا زندگی تندتر می گذره......

صدرا امشب یکساعت یکبار بیدار می شه...... کلافه ام...... بچم یه چیزی اش هست ولی من نمی فهمم چشه.. چند شبه که بدخوابه....

یکشنبه نمی رم پارک.. حوصله لبخند الکی زدن را ندارم... حوصله حضور تو جمع شلوغ را ندارم.. حوصله ندارم ....

دلم سفر می خواد.... زیاد..... بهش نیاز دارم....

دندون صدرا در بیاد انشاالله می خوام یه جشن کوچولو بگیرم.. خودمونی.. که یکم شاد باشم... همین...

صدرا و دوستاش



صدرا در دومین ملاقاتش با دوستای خوبش..

به ترتیب از سمت راست: آرتین - دیانا - ملیکا (بغل مامانش) - آروشا و صدرا

جای نیکی و مانی و آوین و پرهام و همینطور آناهید و کسرا و رهام که تهران نیستند خالی بود که انشاالله قرارهای بعدی ببینیمشون..