صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

100 روزگی ات مبارک پسر کوچولوی خوردنی من...

امروز 100 روزه شدی عزیزکم..

انشاالله 100 ساله شی نه 120 ساله شی نه 120 سال کمه همیشه زنده باشی.. :))

چقدر خوبه که هستی.. چقدر خوبه که من مامانتم..

عزیز دلم چند روزه خوب شیر نمی خوری وقتی بیداری.. دکترت می گه بازیگوش شدی اما من فکر کنم یه چیزیت هست.. امروز نشد ببرمت دکتر..جایی ات درد می کنه.. شاید گوشت درد بکنه.. آخه دیشب گشنت بود ولی اصلا حاضر نبودی شیر بخوری و همش گریه می کردی.. وای که چقدر دل من را کباب کردی تو تا بالاخره خوابت برد و تو خواب شیر خوردی..

همش بغلمی .. با پستونک خوابت می ره وقتی خوابت رفت بهت شیر می دم ولی چون خوابی کم می خوری و زود بیدار می شی و دوباره...

من خیلی بغلت می کنم ولی اصلا اونجوری که بعضی ها می کن نیست و تو اصلا بغلی نیستی و اگه نیازت تامین باشه خیلی راحت و آروم با خودت بازی می کنی..



این روزا یکی از اصلی ترین بازی هایی که باهات می کنم اینه که چیزهای مختلف را می دم دستت تا حس لامسه ات تقویت بشه.. کتاب تقویت هوش نوزاد 3 تا 6 ماه را از امروز برات شروع کردم.. خیلییییی با دقت به تصاویر کتاب نگاه می کردی و دست و پا می زدی.. قربون ذوق کردنت بشم...

 چندتا عکسم داریم..


ادامه مطلب ...

سه ماهگی ات مبارک کوچولوی نازنینم...




صدرای عزیزم.. نازنین پسرم.. مرد کوچکم سومین ماهگرد تولدت مبارک.. سه ماهگی آعاز تحولی مهم در زندگی توست.. آغاز ارتباط لمسی با دنیای اطرافت..

نمی دانی چه کیفی داره که من نظاره گر رشد روز به روز تو هستم.. این که چطور داری دستهای کوچولوی ناز و معصومت را کشف می کنی..

با چنگ انداختن به لباست و کشیدنش به سمت دهنت شروع کردی، بعد دستات را میاوردی بالا به طرف اشیا.. اما هدفت مشخص نبود.. کم کم با هدف مشخصی دستات را بالا آوردی تا بالاخره در 15 مهر 90 یعنی در 85 روزگی ات برای اولین بار یکی از عروسکای زمین بازی ات را به اختیار گرفتی و چندین بار دیگر هم این کار را تکرار کردی..

اینکه داری دقیقا روز به روز بزرگتر می شی و هر روزت با روز قبلت متفاوت است.. اینکه چطور داری به دنیا رو کشف می کنی و با اطرافت چقدر مهربون ارتباط برقرار می کنی..

این روزا همش دستات را می کنی تو دهنت و ملچ و ملوچ.. هر چی هم بتونی بگیری می ره تو دهنت.. وقتی می خوای یه چیزی را بگیری خیلی جالب می شه حالتت، یه دست می ره تو دهن، یه دست میاد سراغ اون شی خوش بخت (که ممکن است بینی مامان هم باشه! ) پاهات هم میاد رو هوا


چهارشنبه در 90 روزگی ات با بابا مهدی رفتیم نمایشگاه غنچه های شهر.. نمایشگاه به درد 2سال به بالا می خورد ما فقط یک بیبی انیشتین برات خریدیم که خیلی خوبه.. فعلا فقط آهنگای مورتزارت و باخ و بتهون را برات میذارم که روش تصاویر جالبی هم پخش می شه.. خدا رو اذیت نشدی.. کم کم داری به بیرون رفتن عادت می کنی


درحال خوردن خر خری در مسیر نمایشگاه.. حالا هرچی بابا بگه گوشت خر حرام است! اگه تو گوش دادی



پنجشنبه هم که 13 هفته ات می شد رفتبم در طرح پایش بیمارستان آتیه شرکت کردیم.. یک جلسه مشاوره بود که در سال اول زندگی هر سه ماه یکبار انجام میشه.. و شما از این به بعد یه خانم مشاور داری.. همه چیزهایی که گفت را ما خودمون در موردت رعایت می کردیم.. اینکه زیاد باهات حرف بزنیم اینکه برات موسیقی بذاریم و ... فقط گفت نباید تلویزیون تماشا کنی چون برای چشمای نازت ضرر داره و نمی تونی تصاویرش را تحلیل کنی..

یه کتاب ماساژ هم برات خریدیم و قرار شده از این به بعد زیاد زیاد ماساژت بدم..

شب هم بابا مهدی یه کیک خوشمزه خرید و سه ماهگی ات را با مامانی اینا جشن گرفتیم.. البته بابایی ات تو لپ تاپ بود! با اسکایپ اومد تو جشن تولد شما شرکت کرد.. مامان بزرگ من هم بودخاله فریبام هم اومده بود برای دیدن شما و دایی حسین.. اخه دایی حسین دستش شیکسته طفلکی..

من و بابا هم رفتیم برات یه کاپشن خوشکل خریدیم.. قربونت بشم من عزیزم..



امروز هم برای چکاپ ماهیانه میریم پیش آقا دکترت.. راستی این روزا خیلی جیغ جیغو شدی و وقتی که ذوق کردی و وقتی حسابی خسته ای همش جیغ های با مزه می کشی..


خیلی دوست دارم صدرای نازنینم.. بازم سه ماهگی ات مبارک مادری...

این روزهای من و صدرا..

از اول 2ماهگی ات خیلی با ما و اطرافت ارتباط برقرار می کنی و دل همه را بردی.. شنبه تو79روزگی ات برای اولین بار از روی اختیار به مامانی ات (مامان من) قهقه زدی وقتی باهات دالی بازی می کرد.. و یکشنبه هم  در 80 روزگی به طور اتفاقی خرچنگ مهربونت را با دست گرفتی و بردی سمت دهنت.. می گم اتفاقی آخه مدتی است با همه وجودت تلاش می کنی اشیا را بگیری و انگشتای نازت دارن تمرین گرفتن می کنن..

لباست را می گیری و میکشی سمت دهنت.. یا اگه پتو یا پارچه ای روت باشه که دستت بهش بخوره می گیری و می کشی تو دهنت.. یه روز چند لحظه ازت قافل شدم دیدم داری به شدت پتو ات را مک مک می کنی مک مکو پسر من...

یه چیزی بالا سرت ببینی دو تا دستت را مشت می کنی میاری بالا.. البته من احساس می کنم وقتی بغل هم می خوای این کارو برام انجام میدی..

دیگه کارت با دوستات(عروسکای زمین بازی ات که مهدی بهشون از همون اول می گفت دوستات و وقتی می خواست بذارتت رو زمین بازی می گفت بیا بریم پیش دوستات) از آغون آغون گذشته و براشون سخنرانی می کنی و با دست و پا و زبون می خوای بگیریشون.. راستی، عاشق زمین بازی ات هستی و می تونی یکی دو ساعت راحت اونجا با خودت بازی کنی و خوش باشی.. من جدیدا حتی پوشکت را روی روز زمین بازی ات عوض می کنم ..


از دمر بودن خوشت میاد.. می تونی با خیال راحت دستات را بخوری.. راحت و بی دغدغه

اکثر اوقات وقتی باهات حرف می زنم شروع به جیغ زدن می کنی و چشمات پر از برق شادی و شیطنت می شه.. امروز هم که دیگه کلی از دستت خندیدم از بس که جیغ می زدی.. فکر کنم پیش بینی مامانی ات درست از آب در بیاد و از اون پسر پر حرفا بشی.. به قول مامانی ات باید یکی را استخدام کنی که باهات حرف بزنه.. هرچند که نیازی به این کار نیست.. چون من همه تلاشم را برای این کار می کنم..


انشاالله همیشه دلت شاد و لبت همینطور خندان باشه و این شادی تو چشمات موج بزنه..

تو همون بچه ای هستی که همیشه آرزوی داشتنش را داشتم..


و اما من:

این روزهای تمام وقت من به نگهداری و بازی با صدرا  می گذره.. دیگه وقتی برای کارای خونه نمی مونه و اگه مهدی هم به دلیل مشغله کاری دیر بیاد و نتونه کمک بکنه، تمیز کاری ها می مونه برا کارگر..

چند روز پیش رفته بودم دکتر، منشی داشت پرونده تشکیل می داد پرسید شغل؟ منم گفتم شغل شریف فرزند پروری.. وای که چقدر از این واژه خانه دار بدم میاد.. همیشه تو مدرسه از اینکه مامانم معلم بود خوشحال بودم که در جواب سوال شغل مادر نمی گم خانه دار.. من همیشه به خاطر اینکه می خواستم تا 3 سال تمام وقت مادر باشم و به پرورش بچم بپردازم از کار تمام وقت بیزار بودم و برای همینم چندتا موقعیت خوب کاری را از دست دادم.. شغلی هم که قبل بارداری ام داشتم خیلی برام ایده آل بود از همه لحاظ ولی از ماه 2-3 مجبور شدم دیگه نرم سر کار.. چون طبقه 4 بود و حالم خیلی بد میشد وقتی اون پله ها را میرفتم بالا..

فعلا تنها سرگرمی ام وب گردی و ورق زدن مجله آشپزی است که یکی از علاقه هامه..


ادامه مطلب ...

صدرایی 70 روزه

5-6 روزی هست که خوابیدنت نظم پیدا کرده و ساعت 10 می خوابی و 3:30 - 4 پا می شی برا شیر.. قربونت برم که اینقدر آقایی.. منم سعی می کنم همون موقع بخوابم که حسابی استراحت کرده باشم..

بعد دوباره ساعت 7-7:30 پا میشی شیر می خوری و دیگه شاید یه چرتی بزنی و بعد پی پی می کنی و من می شورمت و بازت میذارم.. اینجاست که دیگه خوردنی هستی شدید..

از سرحالی همش جیغ های با شیطنت می زنی و با هیجان دست و پات رو تکون می دی.. و نمی دانم رو پرده چی می بینی که اینقدر بهش می خندی و اگه من باهات حرف با اون چشمای پر از شیطنتت و با یه دهن باز بهم می خندی.. من عاشق اون لحظاتم.. حیف که بعضی وقتا از شدت خواب چشمام باز نمی شه ولی اکثرا به شوق دیدنت تو اون حالت پا می شم از خواب دیگه..

دیشب با هم یه گشتی بیرون زدیم..

به بهانه خرید جوراب مهدی را کشوندم بیرون.. می دانستم خیلی از بیرون رفتن و اینا خوشت نمیاد.. ولی خدا رو شکر این بار گریه نکردی.. فقط از باد ترسیده بودی و دستات مشت کرده بودی روی سینه ات.. مهدی هم که معتقد تو کلا بیرون اذیت میشی، می خواست سریع برگردیم خونه.. منم دیدم خوابت میاد دیگه اومدیم زود..

ولی کلا از ماشین سواری و بیرون رفتن خیلی خوشت نمیاد.. دوست داری تو خونه باشی.. مگر اینکه وقتی بیرونیم بغل بشی که در اون صورت جیک نمی زنی..

جدیدا وقتی می خوام ازت عکس بندازم با دقت به دوربین نگاه می کنی.. و اگه باهات صحبت کنم کلی می خندی..

اینم یه نمونش که مال دیروزه:


عاشق حمام یا به قول من آبی بازی هستی و تو حمام جیکت در نمیاد.. حتی اگه گشنه باشی یا خوابت بیاد..

یک هفته ای می شه بهت رانیتیدین میدم برا رفلاکست.. خوابت بهتر شده.. کاش زودتر می دادم.. آخه دلم نمیومد بهت دارو بدم..