صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

4ماهگی و واکسنش

سلام عزیز دل مامان زهرا.. کوچولو پسر نازم..

عید بزرگ غدیر را بهت تبریک می گم و دعا می کنم حضرت علی همیشه یارو یاورت باشه..

دیروز رفتیم واکسن بدجنس 4 ماهگی ات را زدی.. قربونت بشم که گریه ات به اندازه نیش پشه بود و تا بغلت کردم آروم شدی.. تو خونه هم آروم بودی کلا تا شب که یه کوچولو تب کردی و بهت استامینوفن دادیم..

دیشب خوب به خاطر بیخوابی های چند روز اخیرم و اینکه زیاد تو را بغل کرده بودم که درد واکسنت آروم شه، خیلی خسته و درمانده بودم.. بابا دیرتر از همیشه اومد خونه، حدس می زدم رفته باشه شیرینی بگیره، ولی وقتی اومد علاوه بر شیرینی یه شاخه گل رز خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوشکلم برا من خریده بود که حسابی روحیه ام را عوض کرد و شادم کرد.. ممنون بابا مهدی مهربون...

شیرینی که البته از گلوم پایین نمی رفت.. آخه تو درد داشتی..

 

این روزا کارای بامزه زیاد می کنی.. مثلا همش با دهنت حباب می سازی و حسابی توف توفو شدی..

با صدای بلند برامون قهقه می زنی مخصوصا وقتی خوابت میاد که با هر حرفی که حالت شوخی داشته باشه به شدت قهقه های دلبرانه و مادر کشانه می زنی.. قربون اون خنده هات بشم بی دندون..

مرتبا خودت را از رو زمین بلند می کنی و حالت نشستن می گیری.. اگه چیزی کنارت باشه که بوتونی بگیری اش، می گیری و خودت را می کشی بالا..

همه چی را می خواهی بکنی تو دهنت.. از دست و آرنج و لباس من گرفته تا بینی بابامهدی بیچاره J)

جیغ جیغ ها و سخنرانی هات هم همچنان ادامه داره.. ولی جدیدا وقتی خوابت میاد شروع می کنی به لالایی خوندن برای خودت..

زلفهات که دیگه نگو.. باید همین روزا یه فکری براشون بکنیم که اینقدر نیاد تو صورتت.. الان میشه موهات را دم موشی بست J)

خلاصه که این روزا هوشیارتر و با مزه تر شدی و حسابی داری با اطرافت ارتباط برقرار می کنی.. ولی به قول بابا مهدی تو چقدر کوچولویی... پسر 4 ماهه من...

خیلی دوست دارم مادری

بازم عیدت مبارک

 

 

ادامه مطلب ...

پست 111 روزگی به سفارش دایی کوچیکه

نیم ساعت نوشته بودم همش پریددددددددددددددد مامانی...

صدرای نازنینم.. از این روزا ها برات می نویسم در حالی که خانواده پدری من داغدارند.. داغدار از دست دادن دختر عمه 20 ساله من...

این هفته هفته شلوغی بود و هست.. هر روز یا بیرون بودیم و یا مهمون داشتیم.. و هم من خسته ام هم تویی که با همین 111 روز سنت می دانی خونه کجاست و آرامش را و امنیت و راحتی اش را دوست داری...

امروز صبح پیش خودم خوابیده بودی و داشتی به خودت می پیچیدی فکر کردم باید شیر بخوری .. اما تو شیر نخواستی منم بهت گفتم می خوای بریم جیشیت را عوض کنم و تو خندیدی.. باز سعی کردم بهت شیر بدم و باز شاکی شدی که من شیر نمی خوام و باز تا گفتم بریم جیشیت را عوض کنم تو خنده کردی.. از اون خنده ها توش ناز هم داره.. بردمت رو تخت و گفتم می خوام ببرم جیشیت را بشورم باز از همون خنده ها.. بعد از اینکه شستمت و پوشکت کردم شروع کردی به سخنرانی صبحگاهی و کلی شارژ بودی.. منم اومدم صبحانه بخورم ولی نگاهم به شما بود.. داشتی دلبرانه حرف می زدی و برای فرشته ها آواز می خوندی.. یهو دیدم صدات نمیاد.. نگاه کردم دیدم خوابی!!! 

الهی که من چقدر عاشقتم.. عاشق ناب بودنت .. عاشق معصومیت و پاکی ات.. وای که قابل وصف نیست که چقدر دوست دارم باهوش من...

اگه فقط نقش وراثت را در نظر بگیرم با ارثی که تو از پدرت بردی کافیه که بهت بگم باهوش ولی تو فراتر از باهوشی.. این را من هر روز که به 4 ماهگی نزدیکتر میشی و من و تو بیشتر همدیگر را می شناسیم، بهتر و بیشتر احساس می کنم..

و البته که من رسالت خودم میدانم از این هوش مراقبت کنم و برای پرورش جنبه های مختلفش برنامه ریزی کنم..

تو این 11 روزی که از نوشته قبلی ام می گذره تو خیلی تغییر کردی.. اول از همه قلق خوابیدنت تغییر کرده که وقتی خوابت میاد اول جیغ های نازنینی می کشی که دیوار صوتی را فرو می ریزه و من باید بگیرمت تو بغل و با پستونک در بغلم به خواب می ری.. ( کشف این قلق 2-3 روز زمان برد )

دیگه اینکه خیلی کمتر شیر می خوری و تا خودت نخوای و گشنت نباشه به هیچ وجه حاضر نیستی حتی تو پوزیشن شیر خوردن قرار بگیری.. یه وقتایی هم شیر می خوای و گشنه ای اما نمی دانم چی می شه که بازم از اون گریه جگر سوزا می کنی و من مجبورم با پستونک بخوابونمت و بعد تو خواب شیرت بدم..

این روزا شیطنت هات هم بیشتر شده و رسما یه وقتایی شلیطنت می کنی.. خودت را مرتب می کشی بالا و 2-3 سانتی از زمین بلند می کنی ولی به قل خوردن هنوز اعتماد نداری و دچار اظطراب می کندت..

به خاطر لثه هات همش دوست داری یه چیزی را گاز گاز کنی.. و خوب خیلی هم ذوق زده می شی اگه همش باهات بازی بشه و وقتی مثلا شیکمت را با صورت قلقلک می دیم کلی می خندی..

وای که من عاشقتم.. عاشقت وقتی داری با فرشته ها بازی می کنی و هی این پاهات میاد رو هوا.. خیلی نابی مامان خیلی..

عاشقت وقتی برات بیبی انیشتین می ذارم و تو که عاشق تلویزیونی محوش می شی و بعد چند دقیقه شروع به سخنرانی برای شخصیتاش می کنی..

عاشقت وقتی که برای اثبات خودت و اینکه خوابت میاد جیغ می کشی.. عاشق اون شخصیتت

عاشقت وقتی پی پی می کنی گلاب به روت و بعدش اعتراض که یالا من رو عوض کن..

عاشقت وقتی از خواب بیدار می شی و بغلت می کنم و می چسبی بهم..

عاشقت وقتی به اعتراض اینکه من پیشت نیستم داد می زنی..

عاشقتم و جیگرم آتیش می گیره وقتی بعضی وقتا از گشنگی بیدار میشی از خواب و شروع به خوردن پتوت می کنی و جیکت در نمیاد..

مامان جان یه کلام.. من عاشقتم.. عاشششششششششششششششششششق

 

در آخر هم از دایی کوچیکه که به خاطر 1 دقیقه کوچیکه شده ممنونم برای پیشنهاد این پستش..

ادامه مطلب ...