صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

آغاز ماه دوازدهم..



این روزها خیلی سریع می گذره و خیلی سریع داری بزرگ میشی..

خیلی جنب و جوشت زیاد شد و البته سر و صدات.. یک بند داری حرف می زنی و اد بودی بودا می کنی..

اگه زنگ آیفون بخوره که دیگه هیچی.. شروع می کنی بلند بلند داد می زنی و حتی لای حرفات می گی کی بود من اولا فکر می کردم این یه آهنگیه که شبیه است به کی بود.. ولی وقتی بهت می کم کی بود شما هم دقیقا تکرار می کنی و متوجه شدم که درست می شنوم..

علاقه ات به انداختن چیزها از بلندی به زمین خیلی زیاد است.. کنار تخت ما با دیوار یک فاصله حدودا ده سانتی دارد که هرچی گم بشه باید اونجا دنبالش بگردم.. مخصوصا گل سرهای من..

واقعا همه حرفامون را می فهمی.. باورش برام سخته.. حتی وقتی در موردت با کس دیگه صحبت می کنم متوجه می شی.. برام شگفت انگیز است این مساله..

همه وسایلت را می شناسی.. چند وقت پیش برای اولین بار برات بادکنک باد کرده بودیم فرداش بهت گفتم صدرا بادکنکت کو؟ رفتی و با دست زدی و اوردیش و من اینجوری شدم

نکته هیجان انگیز دیگه اینکه با وجودی که تا به حال نه کسی جلوت رقصیده نه صحنه ای از رقصیدن دیدی از هفته گذشته با شنیدن آهنگ های "قر" داری خودت را جلو عقب می بری..

سه شنبه که سرکلاس توپ سفیدم را می خواندیم هم همین کار را کردی و پرند جون کلی ذوق کرد.. ولی دیگه الان حرفه ای شدی.. دیروز خاله از تو گوشی اش یه سری آهنگ می گذاشت که ببینه شما چه هنرنمایی ای می کنی.. به شدت شروع فرمودی به قر دادن و ما کلی خندیدم..

خلاصه که به این نتیجه رسیدیم که قر دادن کلا امری ذاتی است و مفید البته ...

تا بهت می گیم صدرا توپت کو؟ خم میشی و زیر مبل را نگاه می کنی.. بس که توپ هات را انداختی زیر مبل به عشق اینکه من با اون خط کش درازه در بیارمشون..

بهت می گم گوش مامان را بگیر گوشم را می گیری همینطور بینی و مو را.. برای چشم انگشت کوچولوت را فرو می کنی تو چشمم

هنوز ولی دندون نداری!

دیگه خیلی سریع دستت را به جایی می گیری و می ایستی..

اما هنوز قدم بر نمی داری..

حوصله ات خیلی تو خونه سر میره و همش دوست داری بریم بیرون..

اوه اوه حمام را که دیگه نگو.. کلا دلت می خواهد تو آب باشی و گاهی بیای بیرون بازیگوشی کنی.. یعنی اونقدر به در حمام کوبیدی دیگه در باز می شه!

اصلا هم قبول نمی کنی که مثلا صبح حمام بودی و روزی چند بار که نمیشه حمام کرد..

البته من وقتی از بیرون میایم حتما حمامت می کنم.. این چیزها را باید از همین سن یاد داد به بچه به نظر من..

خلاصه که مامان جون هم انرژی کم میارم برات هم بازی..

ولی وقتی می خوابی دلم برات تنگ می شه!!

عزیز دلمممممممممممممممممی



ادامه مطلب ...

پوت




پسر عسلی ۴۶ هفته ای من.. خوشمزه.. آتیش پاره.. بمب انرژی.. خوشگل من.. عشق من.. هلوی من.. (احساسات فوران کرده یک مادر پسر شیفته)
قربون پوت گفتنت بشم من آخه..
اولین شی ای که به طور مشخص اسمش را می گی توپ است.. به توپ می گی پوت
عاشق توپی.. مرتب توپ هات را می اندازی زیر مبل و می گی تاد یعنی افتاد.. و خم میشی و زیر مبل را نگاه می کنی..
تا بهت می گم توپت کوش زودی خم می شی و زیر مبل را نگاه می کنی..
از همه هم بیشتر توپ چوبی های پلن تویزت را دوست داری که هم روی سنگ صدا می دهند هم خوب قل می خورن و اگه یک جایی یک کوچولو شیب داشته باشه بر می گردن به سمتت..
اولین برخوردت هم با این اسباب بازی جالب بود.. از یکی دو ماه ماه پیش دادم بهت و اصلا هم بهت یاد ندادم چی کارش کنی.. اولین باز دو تا از توپاش را برداشتی و تو دستای کوچولوت گرفتی و زدی بهم و صدا در آوردی.. این کار را با مکعب هات می کردی همیشه و این برام خیلی جالب بود.. بعدشم سریع توپ ها را پرت کردی رو سنگ که صدا بده..
حالا دیگه خودت یادگرفتی توپ ها را می گذاری سر جاشون و با دستت می زنی روشون که بیافتن پایین.. و کلی بازی دیگه باهاشون در میاری..
باید یک پست مفصل در مورد اسباب بازی های مورد علاقه ات بنویسم: کامیون - خرچنگ و هشت پا  و ...
عاشق کتاب کله گدو هستی.. البته من تو را عاشقت کردم!!! صبح ها برا اینکه سرت را گرم کنم تا نفهمی بابا داره میره می بردمت جلو آینه و با آب و تاب برات کله گدو می خوندم.. خلاصه که عاشقش شدی...
اسباب بازی هات را در سبد خالی و پر می کنی..
قبل از پر کردن ماشین لباسشویی باید چک کنم چیزی توش نباشه.. آخه اگه شما به ماشین لباسشویی در باز برسی هر چی دستت بیاد میاندازی توش..
یه پا خواننده هستی برای خودت مامانی من.. تا برات دست می زنیم شروع می کنی به خواندن..
مبل را می گیری و رو پاهات می ایستی.. می خواهی از حالت نشسته بلند شی برای همین دو زانو می نشینی
خلاصه که دیگه مامان جونم حسابی از روزهامون لذت می برم.. حسابی بوست می کنم و می چلونمت..
و عاشقتمممممممممم

ادامه مطلب ...

در آستانه ۴۵ هفتگی

در آستانه ۴۵ هفتگی پسر دوست داشتنی من به شدت پر تحرک شده.. بسیار با دقت و بسیار کنجکاو.. دیگه جایی توی خونه براش کشف نشده باقی نمونده..


در حمام اگه باز بشه دو ثانیه بعدش صدرا وسط حمام است..

اگه من تو آشپزخونه باشم صدرا هم حتما اونجاست..

از وقتی چهاردست و پا رفتنش شروع شد منتظر بودم ببینم کی این پله آشپز خونه را میاد بالا و بالاخره این اتفاق افتاد و صدرا آشپزخانه را هم کشف کرد.. به همین خاطر بابا مهدی رفت موکت خرید و آشپزخونه را تنهایی موکت کرد که پسر گلش وقتی میاد سراغ کابینت ها حسابی زیرش نرم باشه و کلا اونجا راحت باشه..

دیگه اینکه صدرا امروز تو سومین جلسه کلاس مادر و کودک موسسه بادباک شرکت کرد.. مربی پرند رشیدی نام دارد.. کلا کلاس خوبیه مخصوصا اینکه صدرا عاشق بچه است و این کلاس ها براش خیلی مفید است و خوب حرفها و کارهای خوبی هم در کلاس مطرح میشه که برای من خیلی خوبه..

مثلا امروز از ضرر ماشین لباسشویی در حال کار (به دلیل چرخش متعدد) آگاه شدم و همینطور از مضرات تلویزیون گفت که خوب خداروشکر ما از دنیا آمدن صدرا تلویزیون را حذف کردیم و وقتی صدرا بیداره فقط برای اذان تلویزیون روشن میشه.. که اونم من بیشتر از رادیو براش پخش می کنم.. 

یک مطلب مهمی هم هفته گذشته مطرح کرده بود و اون اینکه به هیچ وجه الفاظی که بار منفی دارند مثل شیطون بلا ناقلا تنبل خنگ و ... در مورد کودک بکار برده نشه...

خوب ما خودمون این مساله را خیلی رعایت می کنیم ولی خوب بچه با افراد دیگه هم ارتباط داره و لازم است که همه این مورد را تو برخورداهاشون با بچه در نظر بگیرن..

تنها مشکلی که دارم اینه که به خاطر طرح ترافیک نمی تونم برگزدم خونه و می رم خونه مامانم تا طرح تموم شه و این برای صدرا که باید کلی تو ماشین بشینه و ترافیک تموم شدن طرح را تحمل کنه خیلی سخته... دعا کنید ما هم زودتر بتونیم خونمون را عوض کنیم و از بی پارکینگی و بی آسانسوری و شلوغی و آلودگی خلاص شیم....







ادامه مطلب ...