صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

پراکنده گویی بعد از غیبت..

صدرا و همسر را همراه یک لیست خرید فرستادم شهروند دم خونه (با هدف ماشین بازی کردن صدرا در شهروند) خودم موندم خونه حال کنم.. بعد دارم فاکتور شهروند را نگاه می کنم می گم پودر نارگیل خریدی؟ همسر جان می گه حتما خریدم دیگه! رفتم اوردم می گم پودر نارگیل برای چی خریدی؟!!! می گه خودت نوشته بودی.. رفته لیست من را آورده.. می گه اٍ وانیل بوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


***************

خدا خیر بده مهمونای ما رو که باعث شدن ما بیافتیم به جون خونه و دوسه روز خونه تمیز کردیم در حد خونه تکونی! که اثر دستهای چرب و شکلاتی و بستنی ای و غیره از دیوارها مبلها و پرده ها زدوده شد و البته نهایتا دو سه روز هم از خونه تمیز و دکور شده لذت ببریم و یادمون بیاد خونه مون یه سر و شکلی هم داشته و کلش اتاق بازی بچه نبوده!


***************

آخر امسال من سی ساله می شم.. همیشه سی سالگی برام خیلی خیلی بزرگ بوده! و الان در آستانه سی سالگی ام.. قصد داشتم یخورده تلاش کنم و یه تغییراتی بدم و یکم نزدیک شم به آدمی که همیشه فکر می کردم در سی سالگی ام باشم..

یکی از این تغییرات پذیرش واقعیت است.. این واقعیت شامل چندین مورد میشه که یکی اش اینه که بپذیرم موهای وز و فری دارم و هر روز هم نمی تونم سشوار کنم و همینم که هستم.. و خودم را با همین موهایی که صبح نمیشه در آینه نگاه کرد دوست داشته باشم و دیگه با بی رحمی محکم نبندمشون پشت سرم..

یک واقعیت هم در مورد تعدادی از افراد توی زندگی ام است.. همینی که هستن بپذیرمشون.. نخوام اون جور که من دلم می خواد باشن.. از اینکه بدیهی ترین کارها را در نسبتی که با من دارن انجام نمی دن و فقط انتظار یک طرفه دارن نرنجم و ...

اما بزرگترین واقعیتی که باید بپذیرم کمی سنگین است برام

مثل یک مصرف یک دارو می مونه باید با دوز پایین پذیرش را شروع کنم و البته عوارض اش را هم تحمل کنم..

و این واقعا انرژی بر است..


***************


خوشحالم.. دلم واقعا شاد است.. برای این روزهای کشورم خوشحالم.. برای آینده پسرم خوشحالم و امیدوار..

بعد از هشت سال غم و غصه و آه و افسوس واقعا این شادی ملی بهم چسبید.. 


پی نوشت۱: شانزده روز مانده به تولد صدرای عزیزم..

پی نوشت ۲: بعد این غیبت نمی تونستم جور دیگه شروع به نوشتن کنم.. کمی مطلب ثبت موقت کردم.. به زودی با عکس برای پسرم ثبت می کنم.


نظرات 12 + ارسال نظر
مامان کیمیا شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:11 ب.ظ http://mumiii.blogfa.com/

سلام مامان زهرا جون
وبلاگت رو از وبلاگ دوستان دیدم ،‌ آخه میدونی
منم تا چند وقت دیگه مامان میشم :) برای همین دارم میگردم و وبلاگهای نی نی گولو ها رو میخونم و ازشون چیز یاد میگیرم. اجازه میدی تو رو هم لینک کنم؟
اگه رمزت رو هم بدی خیلی خوشحالم میشم اخه من از زایمان خیلی میترسم و خیلی دوست دارم خاطره زایمان دوستان رو بخونم تا بتونم تجربه کسب کنم

انشاالله و بارداری و در پی آن زایمان خوبی داشته باشی.. آفرین تا می تونی مطالعه و تحقیق کن.. به قول دوستی مادری تنها انتخابی است که کلید undo نداره..

محبوبه مامان الینا شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:53 ب.ظ http://www.elina1fereshte.niniweblog.com

دوست جونم 30سالگی من هم سرشار از تغییرات بود چون فکر میکردم تو این سن میمیرم اما نمردم و کلی تغییرات تو زندگیم دادمموفق باشی دوستم

جدا؟ حالا چرا سی سالگی؟

فرزانه دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:47 ب.ظ http://www.sadragolden.blogfa.com

واااااااااااای کلی خندیدم......... وانیل .....
میبوسم صدرای عزیزم رو
مارو دریاب دوستم رمزو بفرست بیاد :*

:-*

فرزانه سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:46 ب.ظ http://www.sadragolden.blogfa.com

ممنون بابت رمز ............
خدا روشکر که همه چی ختم به خیر شده ... ودر عوضش خدا یه پسر ناز و دوستداشتنی مثل صدرا کوچولو بهت داده ....که به دنیا میارزه ....

آره واقعا.. به همه چی می ارزه..

کیمیا چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:09 ب.ظ http://www.mumiii.blogfa.com

زهرا جون سوال توی وبلاگمو جواب میدی؟
راستی به من رمز نمیدی ؟

مامان کیمیا پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:39 ق.ظ http://www.mumiii.blogfa.com

سلام زهرا جون
داشتم ارشیوت رو میخوندم. خیلی ممنون از چیزهای خوبی که نوشته بودی.
راستی خیلی کنجکاو شدم بدونم اون موضوعی که قرار بود انتهای بهار اتفاق بیفته و بی صبرانه منتظرش بودی بالاخره اتفاق افتاد یا نه؟
امیدوارم که افتاده باشه دوستم و تو الان خوشحال و راضی باشی :)

بله.. خداروشکر اتفاقات خوب افتاد..

Oracle شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:15 ق.ظ

poste kheili shirini bood :) ishalah hamisheh bekhandi.... kharide hamsaraaneh ye mogheh haaei khalaaghiate adamo bala mibareh ...

Oracle شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:15 ق.ظ

poste kheili shirini bood :) ishalah hamisheh bekhandi.... kharide hamsaraaneh ye mogheh haaei khalaaghiate adamo bala mibareh ...

آره.. یه چیزهایی که من همیشه روتین و ثابت و از یک مارک خاص می خرم بعد می بینم ا این یکی هم خوبه ها.. یا مثلا می فهمم اگه گفتم مثلا مایع دستشویی فلان جور باشه یادم باشه بگم که مارک اکتیو نباشه بوش بده :))

Oracle شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:16 ق.ظ

raastiiii.... ramazan mobarak

بر تو هم مبارک عزیز دلم

Oracle شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:17 ق.ظ

Password shaamele haale Oracle misheh? ya faghat negaranesh mishi bad ke khiaalet rahat shod, bikhiaal mishiiiii? shaaki nistamaaa....... hamejoooreh koochike maraame shoma hastim :D

قربونت برم.. میفرستم میل را.. خیالم راحت شد رفتم سراغ کارای تولد.. سه تا میل زده بودم بهت خانوم جواب نداده بودی

Oracle شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:19 ق.ظ

raaastiiiii... Ava akse Sadra ro dideh, migeh esme in baby chie? Migam Sadra. Akhmaasho mikoneh to ham , migeh chera mano nemibari bebinamesh????? asbabbaaziaamo bahash share mikonam ;)

عاشقشممممم :-* خودتم بیار پیش من دلتو باهام شیر کن :((

محبوبه مامان الینا پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:23 ق.ظ http://www.elina1fereshte.niniweblog.com

سلام دوستم خوشحال میشم رمزو داشته باشم

مامان الینا وبلاگتون یافت نمی شود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد