صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

پسرک ۱۶ ماهه من..

رفته از تو کشو رنده برداشته می گه نَ نه

کدوحلوایی خریده بودم گفتم صدرا بیا بشورمش قاچش کنم.. دوییده از تو کابینت برام تخته آورده آخه یک بار نشونده بودمش و جلوش کدوحلوایی خرد کرده بودم کاملا یادش بود چی کار می خوام بکنم..

گرفته رو زمین به پشت خوابیده سرش را تکون می ده می گه لا لا لا

برام چیزی آورده بود گفتم ممنون تو خونه راه افتاده همش می گه ممنو.. ممنو..

بهش می گم فامیلیت چیه؟ می گه احمد نِنی (بر وزن فامیلی اش)

پوشکش را باز می کنم حتما باید بدم دستش و وقتی رفتیم تو حمام بشورمش می اندازه رو زمین..

عاشق باز کردن نُمه (دکمه) است و یک لباس سرهمی دکمه دار داره که وقتی اون تنش کار ما در اومده هَمَ نُمه ها را باز می کنه ما باید باز براش ببندیم..

پدرش داره اخبار نگاه می کنه یهو به گوش آقا کلمه همه می خوره صدرا هم از این کلمه خوشش میاد.. شروع کرد همه همه کردن..

براش اتل متل می خوندم رسیده به اونجا که می گه اسمش را بذار.. صدرا می گه: ام قِ قِ

تو بخار پز لبو گذاشته بودم بپزه وقتی پختش تمام شد یه زنگ زد.. صدرا هم گفت :دینگ بابا بابا

گفتم بابا نیست تو بخار پز لبو پختم.. اولین بار بود لبو می شنید.. شروع کرد به گفتن لبو

وقتی یه چیز سنگین بلند می گه یا موارد مشابه می گه علی

رو تخت دراز کشیده بودم یه چیزی می خواست هی من را صدا می کرد آخر دید من پا نمی شم اومد دستم را می گیره می گه علی

میره کنترل را میاره می گه بِ بو.. یعنی ببیبی انیشتین برام بذار

با بابایی اش رفته بودیم پارک که بابایی اش بردش پیش حیوونا.. به صدرا هم یه برگ داده بود بده بزه.. بعد که صدرا برگ را داده به بز بابایی گفته صدرا به ببعی چی دادی؟ صدرا هم گفته: غذا

وقتی دراز کشیده باشیم میاد سوارمون میشه و پیتیتو پیتیتو (پیتیکو) می کنه و بالا پایین می پره

میاد پشت شلوار پدرش یا دامن یا شلوار من را می گیره و چی چی (دو دو چی چی) می کنه..

رفته بودیم تولد یک نی نی ناز به اسم بهار.. دختر یکی از دوستانمون.. صدرا دستش را بالا پایین می کرد و می گفت تبلد تبلد.. آهنگ تولد تولد را می خواند برای بَدار (بهار به زبان صدرا)

یکی از مامانا تو این تولد داشت تو اتاق برای بچه اش لالایی می خوند که بخوابه بچه اش سه ماهه بود.. صدرا رفته بود از لای در نگاه می کرد و گوش می داد.. منم دیدم بچم خسته شده وایستاده رفتم نشوندمش پشت در تا مدتی داشت اونجا لالایی گوش می داد..

بالاخره من را بوس کرد.. خودش را تو آینه خیلی بوس می کرد حتی نی نی های توی کتاب را هم بوس می کرد اما ما را نه.. بالاخره تلسم شکست و آقا یک روز قبل شانزده ماهگی من را هم حسابی می بوسه.. 



درست روز شانزدهمین ماهگردت متوجه شدم دندون ۴ بالا سمت چپ جونه زده.. اولین دندون آسیا مبارکت باشه پسرم.. حالا هفت دندونه شدی..



ای خدای مهربون شکرت.. شکرت به خاطر این موجود نازنین که بهم دادی.. شکرت..


ادامه مطلب ...

جیرجیرک

امروز داشتی شیر می خوردی ازت پرسیدم اسمت چیه؟

برای اولین بار بدون اینکه قبلا بهت یاد داده باشم گفتی: دَدا

وای نمی دونی چقدر شگفت زده شدم و کیف کردم پسرک باهوش و شیرین و دوست داشتنی..



بسیار دوست داشتنی و دلبر و شیرینی.. الان می فهمم زهرا می گفت همش شیرین تر میشه بچه یعنی چی..


و امروز برای اولین بار توی خونه بابایی دور خودت می چرخیدی.. می چرخیدی و سرت گیج می رفت و می افتادی زمین و باز بلند می شدی می چرخیدی..


چند روز هم هست که به شیر می گی جیر.. تا الان نمی گفتی.. اما از ۲-۳ روز پیش دیگه شبا هم بیدار می شی جیر جیر می کنی جیرجیرک من


دیروز هم یه کار جالب کردی

با مامانی تلفنی صحبت می کردم مامانی باهات حرف زد و ازت پرسید صدرا نی نی کو؟ تو هم رفتی سوئیشرتت را آوردی دادی دستم هی می گفتی نی نی .. منو بغل می کردی هی می گفتی نی نی.. من دلم آب شد لباس تنت کردم رفتیم بیرون..

عاشق راه رفتن تو خیابون و آب توی جوی و برگ و اینایی..

اما وقتی میریم پارک یکم غصه می خورم از بس با حسرت نگاه بچه بزرگترا می کنی که از همه چی بالا می رن و می دون و بازی می کنن..

مخصوصا وقتی بچه ها بهت بی توجهی می کن..


راستی دیگه همه را در خانواده من و بابا می تونی صدرا کنی.. 

بابا جون و مامان جون را هنوز نمی فهمم چی می گی بیشتر آهنگ می زنی

عمومحمد گفتنت که دیگه بیچارمون کرده.. تا می گیم کجا بریم می گی عمومحمد!!! به قول مامان جون خوش به حال عمو محمد..


بابایی = بادادی

دایی= دادا

مامانی=مانانی

خاله=گاله له

عمو مسلم= عمو مونم


پی نوشت در مورد عکس :

زمان: یک روز خوب بارانی دیگه .. مکان: موزه زمان

موقعیت: صدرا بعد از اینکه دستاش را کرد تو حوض آب و آستینش خیس و لباسش عوض شد و در موزه گشت و گذار کرد در چمن ها نظاره گر یک میوه کاج است..



عید غدیر را به همه دوستان خوبمون تبریک می گم..



بارون

دیروز یه روز خیلی خوب بود..

روزهایی که هوا ابری است من دلم پر می کشه واسه پلکیدن بیرون از خونه.. صدرا را بردیم شهر کتاب مرکزی براش کمی خرید کنم.. می دونستم یه جایی برای بازی بچه ها داره و می شه سرش گرم بشه و نخواد همه جا را به هم بریزه.. 


خریدمون را که کردیم رفتیم پارک کنار شهرکتاب و زیر نم نم گهگاه بارون هات چاکلت می خوردیم و صدرا هم حسابی از دیدن فواره های پارک ذوق کرده بود و بردمش سرسره سوار بشه که یهو بارون شدید شد.. ما هم پناه بردیم زیر یک درخت اما دیدیم نمیشه همینطور اونجا ایستاد و من صدرا را بغل کردم و دویدیم سمت ماشین زیر بارون شدید.. کلی جیغ زدیم و خندیدیم.. صدرا از دیدن بارون شوکه شده بود و من همش بهش می گفتم بارونه.. داره بارون میاد و کلی قش قش خندیدم و حال کردیم..

تو ماشین هم اونقدر زل زد به بارون و حرکت برف پاک کن که خوابش برد..

این اولین بارونی بود که از نزدیک دید و احساسش کرد.. پسرک عشق آبَ ی من خیلی ذوق کرده بود دیروز..

از شهر کتاب براش یه بازی فکری خریدم که یک سری مهره باید از مسیر پیچ و خمی رد بشن..

و یک بسته مدادرنگی کلفت که بتونه راحت تو دستش بگیره..

و یک بسته کاغذ طراحی ۱۰۰*۷۰ که به هم چسبیده اند و دوتاشو می کنم میشه ۱۴۰*۱۰۰و می زنم به دیوار روش نقاشی بکشه..

مربی آوند هفته گذشته گفت مدادشمعی هایی هست که موم زنبور عسله و من سرچ کردم دیدم فابرکاستل داره فقط.. تو شهر کتاب هم داشت و خواستم بخرم ولب بعد پشیمون شدم.. چون دایی هاش زحمت کشیده بودن و قبلا یه بسته کرایولا اش را برای صدرا خریده بودن که خوب اون قابل شستشو است ولی صدرا همش دهنش می کنه و با دندوناش گازشون می زنه و بعدش حالش به هم می خوره از مزشون و همش باید مراقبش باشم.. مدادرنگی هم که خطر خودش را داره و خوشش میاد دستش بگیره و تو خونه راه بیافته..ولی تا الان شکر خدا غیر کاغذ و یکی دو مورد خط خطی تختش جایی را خط خطی- اوه بخشید نقاشی- نکرده..

دو هفته پیش در کلاس آوند مربی یک لوله هایی آورده بود که برای کاغذهایی است که در ریسو گرافی و اینها استفاده میشه.. لوله ی میانی شان.. و توپ و ماشین های کوچولو را از دورنش رد می کردیم و بچه ها کلی ذوق می کردن و آخر کلاس لطف کرد و بهمون داد اون لوله ها را.. ما هم آوردیم خونه بعد اینکه انواع و اقسام توپ اعم از پینگ پنگ  و چوبی و اینتکس را از توش رد کردیم یادمان افتاد صدرا یک کرم کوکی لاغر داره.. خلاصه کرم را کوک کردیم و فرستادیم داخل لوله..

خودم هم ۳ تا لوله دستمال آشپزخانه را با چسب به هم وصل کردم و یک لوله دراز ساختم و صدرا یک سری گیره های پلاستیکی را می انداخت داخلشون و از اون طرف می ریختن تو یک سطل.. اینم بازی یکی دو روزمان بود و بعدش توپ پینگ پنگ ها را می گذاره در لوله و میگه فوت کن.. که توپه بپره بره.. عشق این روزاش توپ پینگ پنگ شده.. توی یکی از دستاش دوتا و اون یکی دستش یدونه توپ می گیره و تو خونه راه می افته..

راستی امروز برای اولین بار به سبک پسر بچه ها ماشین بازی کرد!!! یهو دیدم کامیون بزرگش را ورداشته داره با یه دست هول می ده و چهار دست و پا تو خونه میره و غش غش می خنده..

ماه گذشته همین روزا ما رفته بودیم مشهد.. اولین سفر صدرا بود.. سفر خوبی بود کلا و با بچه خوب سختی های خودش را داشت و مهمترینش این بود که اصلا نمی شد صدرا را تو هتل نگه داشت و همش بیرون بودیم و خودمون و صدرا خیلی خسته شدیم.. و دیگه اینکه چهار روزی که اونجا بودیم صدرا تقریبا اصلا غذا نخورد..

رفتمون را با ساعت خواب صبح صدرا و برگشت و با ساعت خواب شب صدرا تنظیم کردیم و این جوری بود که صدرا رفتنی تو هواپیما خوابید و تا رسیدیم بیدار شد و برگشتنی کل مسیر تا خونه را خواب بود..

صدرا دیگه خیلی خوب راه میره و در واقع دیگه همش می دوه.. کلمات زیادی می گه.. کلمات جدید را سریع یاد می گیره.. این وسط دو تا کلمه جدید بامزه را کامل ادا می کنه.. یکی اش منگنه! است و دیگری دوازده..

به نقاشی می گه نمانی.. یه همچین چیزی هم به صندلی می گه

به خاله می گه گاله

مامانی را می گه مامانا

اما بقیه را نمی تونه صدا کنه

عاشق کلیده.. از خونه می خواهیم بریم بیرون یا باید به کلید بدیم دستش که سوئیچ را نگیره یا باید سوئیچ زاپاس ببریم..

عاشق اینه که آب را از ظروف مختلف به هم منتقل کنه و این وسط هی یا از آب بخوره یا بریزه زمین و امان از وقتی که یهو یه ظرف کثیفی اسباب بازی ای چیزی گیر میاره و آب را می ریزه توش و می خورههههه!!

حسابی هم می رقصه آقا.. اگه در حالِ حال کردن و قر دادن باشه یهو صدا را قطع کنیم یا کانالی عوض کنیم کلی شاکی می شه.. حتی تو بیبی انیشتین اونجا ها که از آهنگش خوشش بیاد باید بزنم عقب بارها و بارها..

به خانومی که بچه بغلش داشته باشه میگه مامان و به آقایی که بچه داشته باشه می گه بابا اما اگه آقاهه بدون بچه باشه می گه آقا! اینم برام خیلی جالب بود..

تا لباس می پوشه میره جلو آینه خودش را ببینه و کلا با خودش تو آینه خیلی حال می کنه و کلی خودش را بوس صدا دار می کنه اما تا می گم صدرا مامان را بوس کن لپش را میاره جلو که من بوسش کنم.. دوست داره تو آینه ببینه من بوسش می کنم..

یه بار تل من را آورد که بزنم رو سرش تا گذاشتم رو سرش گفت :آینه و دویید رفت جلو آینه تا خودش را ببینه پسر خود شیفته ی من..


و آخر هم یه سوال دارم.. می خوام برای صدرا سازه مشابه لگو بگیرم اما نمی دونم از میان مارکهای موجود چه مارکی بگیرم که مشکل مچ شدن نداشته باشه.. یا زیادی سفتن و تو هم نمیرن یا بعد یه مدت شل می شن.. و نمی دونم اونقدری فرق دارن که با این وضعیت د ل ا ر بخوام  اصل بخرم یا نه.. ممنون می شم اگه تجربه ای دارید راهنمایی ام کنید..


ادامه مطلب ...