صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

پله های ترقی..

واییییییییی عسل مامان... قربونت بشم من که داری به سرعت پله های ترقی را طی می کنی و بزرگ میشی.. بزرگگگگگگگگ، مرد کوچکم..

5ماهت تموم شد در حالیکه برای اولین بار همون طور که تو پست قبل گفتم، قل خوردی و دمر شدی و درست 2 روز بعد از اولین قل خوردن دیگه رو زمین بند نشدی و همش دمر شدی.. و حالا به سرعت از هر دو طرف راست و چپ قل می خوری.. و این برای خودت هم خیلی جذاب است و خوشت میاد و روز 30 آذر هم از حالت دمر پشت برگشتی...

با خوردن انگشتای پات ماه ششم را شروع کردی.. وای که من عاشق این لحظه ام که انگشتای پات را می کنی توی دهنت..

این را دقیقا از روز 29 آذر که برای بابا و البته من روز مهمی بود شروع کردی.. تا این روز فقط پات را می گرفتی یا جورابت را می خوردی..

این عکس هم مال اولین یلدای شماست که رفتیم خونه مامانی اینا.. خاله ریحانه و عمو مسلم و مامانی منم بودن.. خیلی خوش گذشت فقط موقع عکس که رسید شما خوابت میامد و نتونستم ازت عکس خوب بگیرم.. یه چندتا دونه با لباس تو خونه ازت گرفتم فقط..

باورش برام سخته که یه بچه 5 ماهه اینقدر فهیم باشه و اینقدر بفهمه.. تو همه چی را به خوبی می فهمی.. به خوبیییییییی..

چند شب پیش پا زده بودی و لحافت افتاده رو سرت، یه اِه اِه کردی و اومدم نجاتت دادم :)

یا یه بار تو خواب دمر شدی باز هم همین کار را کردی و باز من اومد نجاتت دادم :))

چند روز است بهت آب می دم.. خیلییی دوست داری..


این اولین برخوردت با بادکنک است..

من و شما و بابا مهدی رفته بودیم یه رستورانی که برا ما سفر در زمان است.. پر از خاطر.. اونجایی که ما در دوره آشنایی مون حرفامون را توش می زدیم و در دوره نامزدیمون اونجا زیاد رفتیم و بعد از ازدواج هم سالگردهای عروسی را حتما اونجا میریم و امسال سالگرد ازدواجمان شما در شکم من بودی.. و حالا ما برای جشن پشت سر گذاشتن یه مرحله سخت از زندگیمون، اونجا رفته بودیم...


و

مراحل خوردن انگشتای پا:
1- جوراب خوران

2- پاخوران البته بدون پوشک

3- پا خوران با پوشک و جوراب


منزل دایی هادی من


بدون شرح!






نظرات 9 + ارسال نظر
هلیا شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ق.ظ http://www.mamanobaba.blogfa.com

سلام زهرا جون ممنونم که به وبلاگ من سرزدی، وای چه پیسمل جیگری داری ماشاأالله ماشاءلله چه لپیه خدا کنه پسر منم اینجوری باشه صحیح و سالم تپل مپل هزار الله و اکبر جیگرشو داشتم عکساشو میدیدم میخواستم کامپیوترمو بخونم ، واسم دعا کن من خیلی استرس دارم همش شبا خوابای بدو کابوس میبینم از طرف من گل پسرو ببوس
خوشحال میشم بازم بهم سر بزنی

ممنون عزیزم.. استرس برات خیلیییی بد است.. انشاالله خدا یه پسر تپل مپل خوشگل بهت میده

من و پنجاه درصد خودم یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:10 ق.ظ http://parsara,persianblog.ir

ماشالا...مراحل انگشت خوردنش جالبه..پارسا هم یادمه انگشت پاشو می گرفت تو دهانش می ذاشت....عکس شب یلداش هم خیلی خاطره انگیز ه...شاد باشید و سلامت...یک بوس گنده برای نی نی.

ممنون عزیزم.. شما هم پارسای گل راببوس

دایی کوچیکه دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:25 ب.ظ

قربون این بچه فهیم متحول بشم

منم قربون این مرد فهیم..

ساناز مامان سام سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ب.ظ http://manvashoharam.blogfa.com

سلام زهرا جان .
عزیزم شما به من لطف داری .
وای خدا رو 1000 باز شکر چه پسر ناز و گلی داری .
الهی خدا حفظش کنه .
سوال کرده بودی خدا کنه درست متوجه شده باشم و بتونم کمکی بکنم .
نوشته بودی : پسر من خیلی فعال است و جزو بچه های سخت، از وقتی از خواب بیدار میشه به شدت دست و پا می زنه تا وقتی میخوابه.. و با بچه های هم سنش که می شناسم خیلی فرق داره..
عزیزم در این مورد باید بگم پسرت باهوشه و در حال شناخت اطرافش هست .
همه اینا عالیه تا وقتی که الکی شروع به جیغ زدن می کنه..
عزیزم حتما و حتما باید دلیلش رو پیدا کنی .
میتونه دل درد باشه ..میتونه سوختگی باشه . میتونه یبوست باشه . نوشته بودی :
نه شیر می خوره نه می خوابه نه تو بغل نه هیچی.. فقط اگه باهاش بازی بشه آروم میشه موقتا .
عزیزم پی پی ش چه رنگی هست ؟
نوشته بودی :
که به شدت خوابش میاد و به شدت گشنست..
عزیزم
هیج وقت نزار گشنه بمونه . یه روز تز صبح تا شب رو برنامه نویسی کن و ببینن کی ها میخوره و حتی اگه بتونی مقدار شیر رو هم بنویسی عالیه .
راستی شیر خودت رو میخوره یا شیشه ؟
پستنوک هم در آرامش بد نیست . من به سام دادم و خیلی راحت هم گرفتم .
عزیزم
سعی کن حرکت های پسرت رو زیر نظر بگیری .
سعی کن تا میتونی از جیغ و گریه های پسرت درس بگیری . خدا پسر باهوشت رو حفظ کنه عزیزم .

ساناز مامان سام سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ب.ظ http://manvashoharam.blogfa.com

عزیزم میگم نکنه این عروسک ما گشنه نیست . همانطور که گفتم بهتره زمان شیر دادنت رو بنویسی . با کمی تغییر کاملا زمانها دستت میاد .
هزارماشالله کمبود وزن نداره .
راستی گفتی دست میخوره . تو آرشیو من فکر کنم 4 ماهگی سام رو نوشتم و اینکه یکی از نشونه های دادن غذای کمکی به کودکان دست خوردن هست نه دست میکیدن .
بد نیست حالات رو بخونی . اگر پیداش نکردی لینکش رو برات میفرستم .
احتمالا عروسکت احتیاح به غذای مکمل داره .
فدات بشم آروم باش 06 ماهه اول سخته .
ببوس عروسک ت رو .

ساناز نازنین.. اتفاقا چندین وقت پیش اون مطلب را خوندم و به شوهرم هم گفتم و گفتم ما باید بهش غذا بدیم.. و از اون روز من به صدرا آب می دم.. البته من خودم هم از 4 ماهگی صدرا (قبل خواندن آن مطلب) احساس کردم صدرا به غذا احتیاج داره و برا همین خوب شیر نمی خوره و این را به دکترش که رئیس هیئت مدیره انجمن تغذیه با شر مادر است گفتم، با یک لحن تمسخر آمیز جواب داد که اگه غذا می خواد باید 2ماه صبر کنه..

ساناز مامان سام سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:46 ب.ظ http://manvashoharam.blogfa.com

عزیزم رنگ مدفوع ش درسته چون شیر خودت رو میخوره زرد میشه .

عطیه پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:57 ق.ظ

سلام زهرا جون ، خیلی پسمل نازی داری ، خدا حفظش کنه ..
من تازه قصد بارداری دارم و دارم وبلاگ های مربوط به نی نی ها رو میخونم و مرور میکنم و تجربه کسب میکنم
چند تا سوال ازت داشتم
دوران بارداری برات سخت نبود؟
زایمانت طبیعی بود یا سزارین ؟ و کدوم بیمارستان؟ آیا راضی بودی؟؟
و اینکه با وجود این صدرای گل و شیطون چطور به کارات تو خونه میرسی؟ !
من که خیلی دلهره دارم برای بچه دار شدن ....

سلام عطیه جان..
1-دوران بارداری دوران شیرنیه که خوب سختی های خودش را داره نمی دونم منظورت از سخت چیه؟ این بسته به وضعیت روحی و جسمی شخص داره ولی در کل اونطوری که بگم از بیرون نگاه می کنه آدم فکر می کنه خیلی سخته نبود.. شاید سختیش به انتظار کشیدنش باشه بیشتر..
2-من سزارین شدم.. البته اجباری.. بیمارستان نجمیه و اصلا راضی نبودم.
3-خوب من خیلی برای صدرا وقت می ذارم و خیلی به کارا خونه نمی رسم.. 1 ماه اول که آدم 100 درصد به کمک احتیاج داره و بعدش یواش یواش می توتی دوباره شروع کنی.. و خوب من همسرم خیلیییی کمکم هست..
4- دلهره برای چی؟ فقط وقتی بچه دار شو که با همه وجودت بچه بخواهی.. بچه داری راحت نیست و باید عاشق بچت باشی و عاشق مادر شدن...
حالا من یه سوال دارم.. وبلاگ صدرا را چطور پیدا کردی؟

عطیه پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ب.ظ

مرسی از جواب عزیزم...

من این وبلاگ و همه ی وبلاگ های مربوط به نی نی ها رو از طریق لینک به لینک پیدا کردم و مشغول خوندن آرشیو ها هستم. چون میخوام اطلاعانم هر چه بیشتر بشه. ایشالا خودم که مامان شدم وبلاگ درست میکنم و وبلاگ هایی که دوست دارم مثل این وبلاگو لینک میکنم
حالا یه سوال از سر فضولی :D چرا برات مهم بود که این وبلاگو از کجا پیدا کردم؟ چه اهمیتی داره؟ :)

بووس :*

دوست داشتم بدونم..

عطیه پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 ب.ظ

اهان یه سوال دیگه
البته ببخشید که زیاد سوال میکنما ....
تو که الان چند ماه از زایمانت گذشته ، اندامت به حالت قبل برگشته؟ وزنت؟ با ورزش یا بی ورزش؟ من این موضوع هم خیلی رو اعصابمه که قراره چاق و بد هیکل بشم :(

نه عزیزم.. من هنوز اضافه وزن دارم، دکتر صدرا رژیم را برام ممنوع کرده.. انشاالله که همت می کنی و ورزش می کنی و به حالت الانت برمی گردی..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد