صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

پست 111 روزگی به سفارش دایی کوچیکه

نیم ساعت نوشته بودم همش پریددددددددددددددد مامانی...

صدرای نازنینم.. از این روزا ها برات می نویسم در حالی که خانواده پدری من داغدارند.. داغدار از دست دادن دختر عمه 20 ساله من...

این هفته هفته شلوغی بود و هست.. هر روز یا بیرون بودیم و یا مهمون داشتیم.. و هم من خسته ام هم تویی که با همین 111 روز سنت می دانی خونه کجاست و آرامش را و امنیت و راحتی اش را دوست داری...

امروز صبح پیش خودم خوابیده بودی و داشتی به خودت می پیچیدی فکر کردم باید شیر بخوری .. اما تو شیر نخواستی منم بهت گفتم می خوای بریم جیشیت را عوض کنم و تو خندیدی.. باز سعی کردم بهت شیر بدم و باز شاکی شدی که من شیر نمی خوام و باز تا گفتم بریم جیشیت را عوض کنم تو خنده کردی.. از اون خنده ها توش ناز هم داره.. بردمت رو تخت و گفتم می خوام ببرم جیشیت را بشورم باز از همون خنده ها.. بعد از اینکه شستمت و پوشکت کردم شروع کردی به سخنرانی صبحگاهی و کلی شارژ بودی.. منم اومدم صبحانه بخورم ولی نگاهم به شما بود.. داشتی دلبرانه حرف می زدی و برای فرشته ها آواز می خوندی.. یهو دیدم صدات نمیاد.. نگاه کردم دیدم خوابی!!! 

الهی که من چقدر عاشقتم.. عاشق ناب بودنت .. عاشق معصومیت و پاکی ات.. وای که قابل وصف نیست که چقدر دوست دارم باهوش من...

اگه فقط نقش وراثت را در نظر بگیرم با ارثی که تو از پدرت بردی کافیه که بهت بگم باهوش ولی تو فراتر از باهوشی.. این را من هر روز که به 4 ماهگی نزدیکتر میشی و من و تو بیشتر همدیگر را می شناسیم، بهتر و بیشتر احساس می کنم..

و البته که من رسالت خودم میدانم از این هوش مراقبت کنم و برای پرورش جنبه های مختلفش برنامه ریزی کنم..

تو این 11 روزی که از نوشته قبلی ام می گذره تو خیلی تغییر کردی.. اول از همه قلق خوابیدنت تغییر کرده که وقتی خوابت میاد اول جیغ های نازنینی می کشی که دیوار صوتی را فرو می ریزه و من باید بگیرمت تو بغل و با پستونک در بغلم به خواب می ری.. ( کشف این قلق 2-3 روز زمان برد )

دیگه اینکه خیلی کمتر شیر می خوری و تا خودت نخوای و گشنت نباشه به هیچ وجه حاضر نیستی حتی تو پوزیشن شیر خوردن قرار بگیری.. یه وقتایی هم شیر می خوای و گشنه ای اما نمی دانم چی می شه که بازم از اون گریه جگر سوزا می کنی و من مجبورم با پستونک بخوابونمت و بعد تو خواب شیرت بدم..

این روزا شیطنت هات هم بیشتر شده و رسما یه وقتایی شلیطنت می کنی.. خودت را مرتب می کشی بالا و 2-3 سانتی از زمین بلند می کنی ولی به قل خوردن هنوز اعتماد نداری و دچار اظطراب می کندت..

به خاطر لثه هات همش دوست داری یه چیزی را گاز گاز کنی.. و خوب خیلی هم ذوق زده می شی اگه همش باهات بازی بشه و وقتی مثلا شیکمت را با صورت قلقلک می دیم کلی می خندی..

وای که من عاشقتم.. عاشقت وقتی داری با فرشته ها بازی می کنی و هی این پاهات میاد رو هوا.. خیلی نابی مامان خیلی..

عاشقت وقتی برات بیبی انیشتین می ذارم و تو که عاشق تلویزیونی محوش می شی و بعد چند دقیقه شروع به سخنرانی برای شخصیتاش می کنی..

عاشقت وقتی که برای اثبات خودت و اینکه خوابت میاد جیغ می کشی.. عاشق اون شخصیتت

عاشقت وقتی پی پی می کنی گلاب به روت و بعدش اعتراض که یالا من رو عوض کن..

عاشقت وقتی از خواب بیدار می شی و بغلت می کنم و می چسبی بهم..

عاشقت وقتی به اعتراض اینکه من پیشت نیستم داد می زنی..

عاشقتم و جیگرم آتیش می گیره وقتی بعضی وقتا از گشنگی بیدار میشی از خواب و شروع به خوردن پتوت می کنی و جیکت در نمیاد..

مامان جان یه کلام.. من عاشقتم.. عاشششششششششششششششششششق

 

در آخر هم از دایی کوچیکه که به خاطر 1 دقیقه کوچیکه شده ممنونم برای پیشنهاد این پستش..








نظرات 1 + ارسال نظر
دایی کوچیکه چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:47 ب.ظ

مرسی که این پستو گزاشتی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد