صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

این روزهای من و صدرا..

از اول 2ماهگی ات خیلی با ما و اطرافت ارتباط برقرار می کنی و دل همه را بردی.. شنبه تو79روزگی ات برای اولین بار از روی اختیار به مامانی ات (مامان من) قهقه زدی وقتی باهات دالی بازی می کرد.. و یکشنبه هم  در 80 روزگی به طور اتفاقی خرچنگ مهربونت را با دست گرفتی و بردی سمت دهنت.. می گم اتفاقی آخه مدتی است با همه وجودت تلاش می کنی اشیا را بگیری و انگشتای نازت دارن تمرین گرفتن می کنن..

لباست را می گیری و میکشی سمت دهنت.. یا اگه پتو یا پارچه ای روت باشه که دستت بهش بخوره می گیری و می کشی تو دهنت.. یه روز چند لحظه ازت قافل شدم دیدم داری به شدت پتو ات را مک مک می کنی مک مکو پسر من...

یه چیزی بالا سرت ببینی دو تا دستت را مشت می کنی میاری بالا.. البته من احساس می کنم وقتی بغل هم می خوای این کارو برام انجام میدی..

دیگه کارت با دوستات(عروسکای زمین بازی ات که مهدی بهشون از همون اول می گفت دوستات و وقتی می خواست بذارتت رو زمین بازی می گفت بیا بریم پیش دوستات) از آغون آغون گذشته و براشون سخنرانی می کنی و با دست و پا و زبون می خوای بگیریشون.. راستی، عاشق زمین بازی ات هستی و می تونی یکی دو ساعت راحت اونجا با خودت بازی کنی و خوش باشی.. من جدیدا حتی پوشکت را روی روز زمین بازی ات عوض می کنم ..


از دمر بودن خوشت میاد.. می تونی با خیال راحت دستات را بخوری.. راحت و بی دغدغه

اکثر اوقات وقتی باهات حرف می زنم شروع به جیغ زدن می کنی و چشمات پر از برق شادی و شیطنت می شه.. امروز هم که دیگه کلی از دستت خندیدم از بس که جیغ می زدی.. فکر کنم پیش بینی مامانی ات درست از آب در بیاد و از اون پسر پر حرفا بشی.. به قول مامانی ات باید یکی را استخدام کنی که باهات حرف بزنه.. هرچند که نیازی به این کار نیست.. چون من همه تلاشم را برای این کار می کنم..


انشاالله همیشه دلت شاد و لبت همینطور خندان باشه و این شادی تو چشمات موج بزنه..

تو همون بچه ای هستی که همیشه آرزوی داشتنش را داشتم..


و اما من:

این روزهای تمام وقت من به نگهداری و بازی با صدرا  می گذره.. دیگه وقتی برای کارای خونه نمی مونه و اگه مهدی هم به دلیل مشغله کاری دیر بیاد و نتونه کمک بکنه، تمیز کاری ها می مونه برا کارگر..

چند روز پیش رفته بودم دکتر، منشی داشت پرونده تشکیل می داد پرسید شغل؟ منم گفتم شغل شریف فرزند پروری.. وای که چقدر از این واژه خانه دار بدم میاد.. همیشه تو مدرسه از اینکه مامانم معلم بود خوشحال بودم که در جواب سوال شغل مادر نمی گم خانه دار.. من همیشه به خاطر اینکه می خواستم تا 3 سال تمام وقت مادر باشم و به پرورش بچم بپردازم از کار تمام وقت بیزار بودم و برای همینم چندتا موقعیت خوب کاری را از دست دادم.. شغلی هم که قبل بارداری ام داشتم خیلی برام ایده آل بود از همه لحاظ ولی از ماه 2-3 مجبور شدم دیگه نرم سر کار.. چون طبقه 4 بود و حالم خیلی بد میشد وقتی اون پله ها را میرفتم بالا..

فعلا تنها سرگرمی ام وب گردی و ورق زدن مجله آشپزی است که یکی از علاقه هامه..


پسر و پدر و پدر بزرگ !!!




اینم صدرا که در 66 روزگی سرش را یه کوچولو بلند کرد.. البته الان دیگه خوب بلند می کنه

نظرات 3 + ارسال نظر
ساناز مامان هلن چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ق.ظ

دوست عزیزم از آشنایی تون خوشحالم.ماشالله پسر خیلی نازی دارید.امیدوار همیشه سلامت و خندون باشه.
زهرای عزیزم اگه بهم بگی چه جوری برات کامنت تاییدی بذارم حتما رمز را برات می فرستم.

ممنونم ساناز جان.. با اجازه لینکت می کنم.. بابت پسوردم ممنون..

زهرا مامان صدرا چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ق.ظ http://jojoieman.blogfa.com/

واقعا تشابه قشنگی بود
امیدوارم صدرای شما همیشه سالم وتندرست باشه و سایه پر مهرت همیشه بالا سرش
خوشحال شدم از دیدن صدرا جونم با افتخار لینکت میکنم

ممنون عزیزم از لطف و مهربونیت.. منم خیلی خوشحال می شم شما را لینک کنم.. گل پسر شما ماشالله خیلی خوردنی و اینجوری که نوشتی شیرین زبونی هاش هم دلی می بره...
من عاشق بچه های شیرین زبونم..

دایی کوچیکه چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:09 ب.ظ

عکس دومی خیلی باحاله
قربونش برم
از این شغل بهتر چی می خوای؟

من فدای تو داداشم که اینقدر فهیمی..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد